روزنامه آرمان، پنجشنبه، 6 آبان 1395
خوانش عملی هنر و ادبیات
از دیدگاه ساخت گرا و پساساخت گرا
جستارهایی در نشانه شناسی
|
امیرعلی نجومیان |
نشانه در آستانه، کتابی از امیرعلی نجومیان در حوزه نشانهشناسی به مثابهی روشی برای خوانش متن است که در سال 1394 از سوی نشر فرهنگنو منتشر شد. در این کتاب تلاش بر آن بوده که نخست نظریهها و کلیدواژههای مرتبط با حوزهی نشانهشناسی ساختگرا و پساساختگرا در سه جستار داده شود و سپس به خوانش عملی آثار مختلف با دو دیدگاه ساختگرا و پساساختگرا در حوزههای مختلف عکس، نقاشی، معماری، سینما، ادبیات، تئاتر و غیره پرداخته شود.
از آنجایی که به نقل از کتاب «نقد پساساختگرا عملاً حرکتی را از نقد عملی بسوی نظریه آغاز کرده است و از این روست که حرکت پستمدرن در دههی شصت را به نوعی دوران «سلطۀ نظریه» خواندهاند» (36)، به نظر میرسد جای چنین کتابهایی خالی است که نظریات را به ویژه در حوزهی پساساختگرایی به صورت عملی در حیطهی هنر و ادبیات برای مخاطبان ایرانی کاربردی کنند، با علم به این موضوع که امکان نقد آثار هنری با رویکرد واسازی کننده به علت ماهیت این رویکرد چندان ممکن نیست و ژاک دریدا خود همواره از ارائهی روششناسی مشخصی برای واسازی سر باز میزد و به باور او، واسازی شدنی نیست، چراکه امکان آن، این خطر را به همراه دارد که روشها با قدمهای مشخص و قانونمدی برای آن وضع شود (ص 46) که با سرشت این دیدگاه در تعارض است.
از رنه مگریت تا عباس کیارستمی
گذشته از این مسئله، این کتاب در دو عرصه قابل بررسی است، یکی جایگاه آن در حوزهی نقد ادبی ایران و دیگری جایگاه آن به عنوان یک کتاب نظری، فارغ از جغرافیا. با نگاه نخست، این کتاب نقدی نظری و عملی برای چگونگی خوانش آثار هنری مختلف ارائه میدهد و بر سوءتفاهمهای ناشی از ترجمههای نامناسبی که در بازار نشر درباب نظریات پسامدرنیته وجود دارد، پایان میبخشد، بهگونهای که نشان میدهد یک اثر هنری غیرپسامدرن، همچون خانههای کاشان، کتاب «عشق روی پیاده رو»، فیلم «نرگس» و غیره را نیز میتوان با نگاهی پسامدرن خوانش کرد. به عنوان مثال، مفاهیم همچون فرم و ساختار، واسازی، تعویق معنا، غیاب نشانه، تکثر نشانه، بازی زبانی و غیره به همراه مصداقهای هنری شرح داده میشود و بر بدفهمیهای رایج و مستعمل در این باره راه را میبندد. به عبارتی دقیقتر، درجوامع هنری برای زیرسوال بردن آثاری که اصطلاحا دههی هفتادی بهشمار میروند، اصطلاح بازی زبانی بهکار میرود و در این کتاب، نشان داده میشود که «منطق یک متن» چگونه براساس بازی شکل میگیرد و «عوامل بسیاری در هر متن وجود دارد که به نوعی بازی نشانهای در متن بهراه میاندازد» (ص. 35). درواقع آنچه مردم از بازی برداشت میکنند، بازی دادن است یا به عبارتی سرگرم چیزی مانند گیم شدن، اما تفاوت بازی با گیم در این است که «تا میآییم معنی را جایی بند کنیم، معنی دیگری به میان میآید و آن را میرباید» (ص. 40). سپس بازیهای نشانهای متنهای مختلفی از جمله نمایش « افرا» اثر بیضایی به وضوح نشان داده میشود و مورد بحث قرار میگیرد.
همچنین در این کتاب، با تکیه بر نظریات مطرح شده در دو رویکرد مذکور، آثاری از هنرمندان خارجی از جمله ریکاردو زیپولی، پیتر آیزنمن، رنه مگریت و همچنین هنرمندان ایرانی در حوزههای مختلف مورد بحث قرار میگیرد. درنتیجه مباحث مطرح شده در آثار معاصر به نظر میرسد برای فهم بهتر نظریهها و کاربرد بومی آنها در حیطهی بررسیهای نشانهشناختی کاری بکر و ثمربخش باشد. درواقع از آنجایی که کاربردی شدن هر نظریهای بعدها با بکارگیری در حوزههای مختلف محک زده میشود، لزوم نگارش کتابهایی که به نقد و خوانش عملی آثار مختلف میپردازد، در هر جامعهای الزامی است. یکی به جهت شرح عملی نظریه و دیگری به جهت فهم بومی آن.
اما با نگاهی غیرجغرافیایی از چنین کتابهایی انتظار میرود که علاوه بر ارائهی مفاهیم مرتبط با رشتهی نشانهشناسی به صورت جامع، بتواند یا به عنوان کتاب درسی و یا کتابی نظری یا دست کم شرح نظریه، جایگاهی در حوزهی نظریهی ادبی-هنری برای خود باز کند، اما نظر به ساختار و چگونگی این کتاب، چنین امری به طوری نسبی محقق میشود.
دیدن از دیدگاه نشانه شناسی
برای آنکه کتابی بتواند در حوزهی نظری، جایگاهی چالشبرانگیز ایفا کند، میبایست، مبحثی نو و بدیع از لحاظ نظری که مختص به نظریات مؤلف کتاب باشد، مطرح شود یا دست کم دیدگاهی انتقادی نسبت به نظریهای داشته باشد و یا اینکه نظریات تکمیلی جهت گسترش آن نظریه مطرح کند که این کتاب چنین ادعایی ندارد و صرفاً از اهداف خود شرح نظریات موجود در حیطهی ساختگرایی و پساساختگرایی به صورت عملی را بیان میکند. در نتیجه مؤلف کتاب، به عنوان شارح نظریات نشانهشناسی در این دو رویکرد به صورت ساده و همهفهم به همراه مثالهایی در حوزههای مختلف درصدد کاربردی کردن نظریات موجود در جامعهی خود است و چنین اثری، میتواند ایفاکنندهی دو نقش باشد. نخست به عنوان کتاب درسی برای استفادهی دانشجویانی که مایلند در حوزهی نشانهشناسی به جامعهی پیرامون خود بنگرند و بنگارند و دوم، کتابی در حوزهی نشانهشناسی عمومی برای استفاده در همهی حوزهها و به قصد کاربردی کردن نظریات نشانهشناسان در عرصههای مختلف اجتماع. به نظر میرسد که این کتاب نه به عنوان کتابی درسی و نه به عنوان کتاب نظری جامعی نمیتواند کارکرد مورد انتظار را داشته باشد:
نخست اینکه، ساختار کتاب براساس ساختار کتابهای درسی تنظیم نشده است، چراکه در سه جستار نخست خلاصهای کلی از نظریات نشانهشناسی در دو رویکرد مطرح میشود و از جستار چهارم به بعد، مقالات مختلف و ناهماهنگ از لحاظ سطح نگارش و درجهی دانشگاهی آورده میشود که با ویرایش این مقالات و تنظیم آنها برای گنجانده شدن در یک کتاب به عنوان فصلی شارح مفاهیم مختلف در نشانهشناسی، این هدف به سادگی میسر میشد. به عنوان نمونه، جستار چهار کتاب با عنوان «تحلیل دو تابلوی رنه مگریت»، صرفاً نکاتی را دربارهی دو تابلو از این نقاش مطرح میکند و چگونگی فرایند معناسازی، آنگونه که دغدغهی نشانهشناسان است، در این جستار محقق نمیشود. به عبارتی، شرح برخی مفاهیم مانند پاررگون، خطخوردگی و غیره که قرار بود به سه جستار نخست به عنوان جستار نظری کتاب سپرده شود، در میان این مقاله و دیگر مقالات دیده میشود، که این موضوع به یکدستی جستارها لطمه وارد میکند و در برخی موارد تکرار مکررات را اجتنابناپذیر مینماید که از آن جمله میتوان به تکرار یک پاراگراف هفت خطی و یک نقل قول هشت خطی از راپوپورت در صفحههای 121 و 152 اشاره کرد که به ساختار کتاب لطمه وارد میکند و باعث میشود مجزا بودن مقالات بیشتر مورد تأکید باشد. همچنین در جستار شش که وعدهی تحلیل عکسهای ریکاردو زیپولی داده میشود، چنین امری به صورت کامل محقق نمیشود و مؤلف صرفاً اشارهوار از عکسها عبور میکند. درواقع در هر مبحث پس از نقل قولهای مختلف در حدود دو سطر اشارهای به عکسهای زیپولی میشود و درنهایت تنها در یک پاراگراف در صفحهی 99 در حدود چهار خط تحلیلی واسازانه از عکسها ارائه میشود. در صورتی که در جستار هشت که مختص معماری خانههای کاشان است، به صورت مفصل به مفهوم خانه از دو دیدگاه ساختگرا و پساساختگرا پرداخته میشود و به خوبی، به خوانش خانههای کاشان در مراحل مختلف پرداخته میشود که این خود، دریچهای را به نقد یکی از نشانههای فرهنگ، یعنی معماری با رویکرد مذکور میگشاید و نوید نگاهی نو در عرصههای فرهنگی مختلف میتواند باشد. از دیگر نمونههایی که به ساختار کتاب نقصان وارد میکند، در جستار پنج کتاب یافت میشود. این جستار مدعی تحلیل عملی نظریات مطرح شده در نظام دلالتی عکس تلقی میشود، اما فاقد ساختار مشابه با دیگر مقالات است. همچنین نتیجه، که یکی از مسلمترین بخشهای یک فصل یا مقاله است، به صورتی غیرمعمول نقل قولی از رولان بارت است و به عبارتی، مقاله قادر به ارائهی نتیجهی مطلوب با توجه به تحلیل مورد انتظار نیست، چرا که نقل قول نمیتواند به عنوان نتیجهی یک مقاله قابل قبول باشد و این نوع برخورد با نوشتار بدین معنی است که نتیجه از قبل مشخص بوده است، پس لزومی به نگارش مقاله وجود نداشته. از سوی دیگر در برخی مقالات، تحلیل عملی نظریات ساختگرایی و پساساختگرایی ارائه میشود و در برخی مقالهها صرفاً انطباق نظریه با اثر هنری به منظور شرح نظریه دیده میشود که از آن جمله همین جستار پنج است. از این رو به نظر میرسد که جستارهای کتاب، مجموعه مقالاتی در سطوح مختلف هستند که با اهداف متفاوتی از جمله ارائه در مطبوعات، همایش یا کارگاههای آموزشی نگاشته شدهاند و تنظیمی برای یکدستی و هماهنگی مقالات به عنوان یک فصل از کتاب صورت نگرفته است. از دیگر مواردی که شاهد بر این مدعا است، مقدمهی برخی از مقالات (ر.ک. ص 106) است که بخش نظری کتاب را تکرار میکند و چنین مسئلهای در فرایند کتابشدگی مقالات میبایست لحاظ شود تا مقالات مختلف بتوانند به عنوان فصلهای یک کتاب ایفای نقش کنند و نه به عنوان مقالاتی مجزا که مدعی جستارهای مرتبط یک کتاب هستند.
از لحاظ علمی، کتاب نثری شیوا و روان ارائه میدهد و وفادار به ارجاعهایی است که هر متن نظری میبایست رعایت کند، اما در برخی موارد ارجاعها فراموش میشوند که از آن جمله میتوان به صفحههای 44، 65، 96 و 101 اشاره کرد. به عنوان مثالی دقیقتر، در صفحهی 96 وقتی از ونیز سخن به میان میآید، به علت فقدان گیومههای نقل قول و شمارهی صفحه و نام کتاب، مخاطب سرگردان میماند که جنت وینترسون در کجا چنین نظراتی دربارهی ونیز داده است و متن از کجا تا کجا نظر وینترسون است و از کجا به بعد نظر مؤلف کتاب. همچنین معادلها در برخی موارد داده نمیشوند که مخاطب سرگردان در یافتن مفهوم مورد نظر یا خواندن و یافتن اسامی در زبان اصلی، میبایست به حدس و گمان متوسل شود که از آن جمله به صفحات 57، 86، 107 و بسیاری از دیگر صفحات اشاره کرد.
نشانه در آستانه
آنچه امروزه دربارهی ذهن میدانیم، با دیدگاه فلسفی سنتی درباب فرد متفاوت است. به عنوان مثال، هیچ دوگانگی دکارتی در فرد وجود ندارد... انسان کانتی خودمختار با آزادی تقریبی و دلایل متعالی که اخلاقیات را به او دیکته میکنند، وجود ندارد. انسان ابزاری که عقلانیت او یک عقلانیت اقتصادی است، حداکثر ابزاریگرایی، وجود ندارد... انسان پدیدارشناختی که از خلال مکاشفهی پدیدارشناختی میتواند همه چیز را دربارهی ذهن و ماهیت تجربه دریابد، یک خیال بیش نیست... هیچ انسان کاملاً پساساختگرایی که همهی معناها برای او قراردادی، نسبی، و یا از لحاظ تاریخی مشروط یا از لحاظ اندامی-مغزی غیرساختمند باشد، وجود ندارد. هیچ انسان فرگهای وجود ندارد که برای او تفکر از اندام جدا باشد... هیچ چیزی به نام انسان محاسبهگر که ذهنش مانند رایانه قادر به محاسبه باشد، وجود ندارد... و در آخر، هیچ انسان چامسکیایی وجود ندارد که زبان برای او یک نحو یا یک فرم خالص و فارغ از معانی، بافت، ادراک، احساس، حافظه، توجه، کنش و ماهیت پویای ارتباط باشد.در آخر میتوان به نام کتاب اشاره کرد که «نشانه در آستانه» نام دارد و نامی غیرفراگیر و صرفاً ویترینی برای کتابی است که تنها بخشی از نظریات نشانهشناسی را به صورت عملی نشان میدهد. چنانچه پیشتر اشاره شد، کتاب صرفاً با دو رویکرد ساختگرایی و پساساختگرایی وارد حیطهی نشانهشناسی میشود و رویکردهای نشانهشناسی دیگری چون نشانهشناسی اجتماعی، فرهنگی و شناختی به کناری گذاشته میشود، درنتیجه بهتر بود که کتاب نامی جامع و مانع اتخاذ میکرد که دلالت بر محتویات خود داشت. به عنوان مثال، « نشانهشناسی عملی با رویکرد ساختگرا و پساساختگرا». نام کنونی این انتظار را برای مخاطب ایجاد میکند که نشانه در رویکردهای مختلف مورد مداقه قرار بگیرد و البته مؤلف خود در مقدمهی کتاب اشاره میکند که «نشانهشناسی از دورهی ساختگرایی عبور و به دورهی پساساختگرایی وارد میشود و به حضور مؤثر خود ادامه میدهد» (8). از چنین عبارتی اینگونه برمیآید که رویکردهای دیگر نشانهشناسی در فاصلهی میان ساختگرایی و پساساختگرایی جای دارند که در همهی موارد، به غیر از نشانهشناسی شناختی، این موضوع صدق میکند، چراکه این رویکرد اخیر، رویکردی متأخرتر است که به تازگی ساخته و پرداخته میشود و انتقادهایی اساسی به رویکردهای ساختگرا و پساساختگرا وارد میکند. به عنوان نمونه درواقع دلبخواهی بودن و قابل پیشبینی بودن به نقل از لیکاف و جانسون دو اصطلاح اشتباهی هستند که در سنت ساختگرایی و پساساختگرایی رواج داشتند (لیکاف و جانسون، 1999: 464). به گفتهی آنها (همان: 3-6)،
----
فهرست منابع
نجومیان، امیرعلی (1394). نشانه در آستانه. تهران: نشر فرهنگنو
Lakoff, George and Mark Johnson (1999). Philosophy in the Flesh: The Embodied Mind and Its Challenge to Western Thought. New York: Basic Books.