تشنگي ما (هي)

 

هميشه اين پارچ آب را می گذارم كنار تختم تا هر وقت گلوم خشكيد، براي آب خوردن از جام بلند نشوم. به خصوص شب‌ها كه همه‌اش خواب وحشتناك می بينم و گلوم، زمين خشكی مي شود كه هر چند مدت، بايد آبادش كنم.

مدتی است كه وقتی مي‌خوابم، بيشتر كابوس می بينم و بيشترِ شب ها هم خوابم نمی برد. بالاخره يك روز می روم ماهي سرخ چهار دمِ كوچكی می گيرم و می گذارم روی ميزم تا قبل از خواب نگاهش كنم. آنقدر به بالا و پائين رفتنش و دهان باز و بسته كردنش و چرخيدنش و تكان باله‌ها و دم و آبشش و چشم‌های درشتش نگاه می كنم كه خوابم می برد.

چند وقتی با اين داستان می خوابم، اما يك روز صبح می بينم كه ماهی سرخم ديگر توی تنگش نيست و آب تنگ هم ته كشيده. زير ميز، كنار تخت، لای كتاب‌های دور ميز می گردم، اما به جز گرد و خاك چيزی نمی بينم. پارچ آبم را هم می بينم كه آن طرف ميز است و آبش لب به لب پر.

---

وقتم کن که بگذرم

برج حمل، شب اول، داستان اول (ادامه)
لیلا صادقی

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تمامی حقوق این سایت متعلق به شخص لیلا صادقی است و هر گونه استفاده از مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است