نمادی زنانه از یک شهر عرفانی
«دوستت دارم» آغاز پیوند و رابطهی عاطفی است و «قاف» دور جایی در ناکجا. یکی قید زمان است و دیگری قید جا و مکان. درهمتنیدهشدن زمان-مکان و نشان دادن یکبازهی کشآمده از زمان و مکان. در این سطر، «از دوستت دارم که میرسی به قاف»، نشان دادن گسترهای از سن و روزگار و از دیدی دیگر فرجام یکپیوند یا رابطه برای خواننده برجسته می شود.
در سطر بعد، «دنیا طوری کوچک میشود که نزدیکتر میشوی تا من»، رفتن بهسوی کوه قاف را شاعر با نزدیک شدن به خود یکی دانسته است. وجود او چیزی فراتر از زمین است و آنگاه که از زمین بگذری و فراتر از آن راببینی، میتوان او را دید.
واکردن سر و باز از سرباز در سطر «هر لحظه یک سر باز میرود از تن»و معناکشی از بخشهای واژه در راه معنابخشی به شعر رویدادی است که آزموده شده. سربازی که سرش را میبازد. سربازی که میبایست به پشت کوه قاف برود تا "او" را بتواند ببیند. در سطر بعد، «تفنگش میافتد روی سینهام»، «تفنگ» نیز نمادی است مردانه. نمادی از مردانگی که برای رسیدن به دلخواه میباید قربانی شود. قربانی نمادهای زنانه. دلدار خداوندگاری است مادینه که باختن سر را تاوان رسیدن میکند.
اما در سطر «برای سوراخ کردن چشمهایی که میجنگم»، خداوندگاری دیده می شود که خدای جنگ است. دیاناست و مرد جنگجوی سرباز در
![]() |
فرشید حاجی زاده |
پرستش بغبانو به او آسیب میرساند و او را کور میکند. خداوندگار مغلوب آفریده میشود و نیچهوار ناله میکند: «نمیشناسم کسی را که مردهام». در این بخش، باور داشتن به زایندگی و آفرینندگی و آسیب دیدن از سوی آفریده، به درون مایه این سروده تبدیل می شود.
در بخش دوم شعر که با سطر «از دوستت دارم که میرسی به من»آغاز می شود، شاعر از پشت نقاب قاف بیرون میآید و میگوید: «میرسی به من». دنیایی که در هنگام خواهش و طلب رفتهرفته کوچک میشد - دنیا طوری کوچک میشود که نزدیکتر میشوی تا من – سرانجام «تمام» میشود. رسیدن و وصال به بزرگشدن جنگجوی کامیاب کشیده میشود تا جایی که جایگاه استورهایاش دگرگون میشود.
در بخش بعد،
دنیا طوری تمام میشود که بزرگ میشوی
با کفشهایی که همیشه کوچکتر از پاهایت
پایافزار نیز در جایگاهی کهتر میافتد و از پای رهرو طالب پایینتر میرود.
سپس، مرد جنگجو (به شهری میرسی که از تو زاده میشود) به شهری میرسد – شهر عشق – و نکته در این است که در آفرینش اینشهر با بغبانو شریک است. آفریده یاور آفریننده است در آفرینشی دیگر اما شاید همهچیز هم چونان خوب پیش نرود... چرا که «در جهنمی که سر میگیرد و کشته میشویم یکی دیگر راا»، بازی زبانی، «یکدیگر» را به «یکی دیگر» دگرگون کرده است. به باور نگارنده، «یکدیگر» بهتر میبود. چرا کشته میشویم؟ اگر بگوید «همدیگر را میکشیم»، به اینمعنا ست که خشونت میورزیم اما هنگامی که گفته میشوید "کشته میشویم، یعنی «ما» – بغبانو و جنگجو – هردو قربانی خشونت میشویم، نه کننده و فاعل آن و این از بار منفی احساس بد کشتن، میکاهد.
بغبانو در سطر بعد، «برای رسیدن به تو شهری میشوم که در آن بمیری»، از جایگاه دستنیافتنی قاف به جایگاهی انسانی یعنی شهر پایین میآید تا با آفریدهی خود بیامیزد و یکی شود و روشن است که یکی شدن قطره و دریا یعنی فنا فی الله و مردن و زندگی در شکلی دیگر. نکتهی دیگر اینکه بغبانو که در شهر نمایان میشود، به گونهای وجود خود را نیز به جنگجو پیوند میدهد؛ آنجا که: «به شهری میرسی که از تو زاده میشود» و «برای رسیدن به تو شهری میشوم که در آن بمیری». در اینگفتمان تازه جایگاه جنگجو آناندازه بالا میرود که خداگونه میشود. جنگندگی نیز به درجههای رهروی در آیین مهر میماند که مهر در آن جای خود را به کسی دیگر داده است.
در انتهای بخش دوم شعر، «در بهشتی که مردهی یکدیگریم»، مردن به معنای کشتهمرده بودن است که کنایه از عاشق بودن است. «ما به او محتاج بودیم / او به ما مشتاق بود».
آنچه در اینسروده برجسته است، این است که گفتمان عرفانی از شکل سنتی خود بیرون میآید. خداوندگار مردگون به جایگاه بغبانویی میرود. رهرو اما مانند گذشته مرد است و شاهدبازی جای خود را به عشقی زمینیتر میدهد و دیالکتیک فضا کامل میشود. کوهها که برجستگیهایی پسندیده و چشمنواز و رنگارنگ هستند و جنگجو را به خود میخوانند، به همراه شهر، نمادی زنانه میشوند و زیبا در شعر نمایان میشوند.
پی نوشت:
ریشه این واژه در زبان پهلوی احتمالا کوف و با واژة قفقاز در ارتباط است (مکنزی؛ فرهوشی، ذیل واژه؛ فرنبغ دادگی، تعلیقات بهار، ص172) برخی مفسران منظور از حرف مقطعهی«ق» در قرآن (ق: 1)راکوه قاف دانستهاند (برای نمونه ←طبری، جامع، ج26، ص147؛ طبری،1367 ، ج7، ص1740؛ میبدی، ج9، ص274؛ رازی، ج18،ص54ـ55).
گفته شده که قاف کوهی است محیط بر عالم و گرد دنیا برآمده، جنس آن از یاقوت و زمرّد سبزاست (مقدسی، ج2، ص46؛ یاقوت، ج4، ص18) از این رو آن را جبلالاخضر نیز خواندهاند(طوسی، ص125). آسمانِ اول که در اصل از مرمر سپید است، سبزیاش را از بازتاب رنگآن گرفته است (مقدسی، ج2، ص6). از آنجا که در قرآن (نباء: 7) گفته شده کوه ها مایهتثبیت زمین هستند اعتقاد براین بود که خداوند کوه قاف را همچون میخی برای ثباتزمین قرار داده و دیگر کوهها را از آن رویانیده (←یاقوت، ج1، ص22-23) و ریشة همة کوه ها را به آن پیوسته است و چون بخواهد بر قومی غضب کند، به فرشتهای که بر این کوه موکل است فرمان میدهد که آن را بجنباند و ازاین طریق در آن زمین زلزله میافکند و جنبش این کوه همچنین می تواند تمام دنیا راویران کند(طوسی، ص125ـ126؛ مستوفی، ص198.)
دربارة داستان پیدایش کوه قاف و وضعیت جغرافیایی آن نیز گفته شده که خداوند یاقوتی سبز از بهشت فرستاد که طول و عرض آن چند هزار سال راه بود و آن را بر کوهان گاوی گذاشت که زمین بر روی آن قرار دارد و سپس از آن یاقوت، کوه قاف که دارای سر و صورت و دندان است، خلق شد (مقدسی، ج2، ص47-48؛ یاقوت، ج1، ص22-23). فاصلة قاف تا آسمان به اندازهی قامت یک مرد و آسمان بر فراز آن است و هم چنین طلوع و غروب خورشید ازآنجاست (یاقوت، ج4، ص18). ماورای آن عوالم و خلایق فراوانی هستند که حقیقت حال شان را کسی غیر از خدای تعالی نمیداند و آنچه در آن سوی قاف است، مرزهای آخرت به شمارمی آید (طبری 1367، ج7، ص1745؛ یاقوت، ج4، ص18) دو شهر جابلقا و جابلسا* دردو سوی این کوه قرار دارند (کربن، ص125). این کوه دارای هفت قلّه است و قلّه های آن هر کدام از یکی از انواع جواهرات ساخته شده و قوسقزح یا رنگینکمان در واقع بازتاب عکس این قلّههاست ( ←هفت لشکر، ص560؛ هدایت، ص122) و چشمة آب حیات* در تاریکیِ پشتِ کوه قاف قرار دارد(نیشابوری، ص330.)
برخی معتقد بودهاند که قاف نامِ دیگری برای کوه البرز است (یاقوت، ج4، ص18؛ مقدسی، ج1،ص303، 305) و مؤلف بندهش(ص71) نام یکی از کوه های بوجود آمده از البرز را قاف یاکَپک بیان کرده است ولی میرخواند (ج7، ص421) عقیده دارد که قاف نام سلسله جبالی ست که ازمیان مکّه و مدینه آغاز می شود و پس از گذر از شام و آسیای صغیر به نواحی جنوبی دریای خزر می رسد و با گذر از طوس و نیشابور و بلخ به سراندیب و دریای محیط منتهی میشود.
سهروردی،شیخ اشراق، معنای رمزی برای کوه قاف قائل شد. به عقیده او کوه قاف مجموعه یازده کوه و منشا و مقصد ارواح انسان، رمز فلک نهم و مرز میان عالم محسوس و معقول است (←سهروردی 1348، ج3، ص228-229؛ همو1390، تعلیقات پورنامداریان، ص247؛ کربن، ص127) وکنایه از دشواری هایی ست که نفس باید برای رسیدن به مقصود پشت سر بگذارد (گردفرامرزی، ص219). احتمالا اولین پیوند سیمرغ* و کوه قاف نیز در کلام سهروردی دیده شد. به عقیده او اگر هدهدی به قصد رفتن به کوه قاف پر و بال خود را بکند و سایه کوه قاف بر او بیفتد آن هدهد پس از هزار سال به سیمرغ تبدیل می شود (←سهروردی 1348، ج3، ص314-315؛ پورنامداریان، ص424). در برخی متون عرفانی نیز آشیان سیمرغ در کوه قاف است. عطار در منظومة منطقالطّیر* سفر گروهی از مرغان به سوی سیمرغ را در کوهقاف شرح می دهد (← عطار، 1385، ص263-264؛همان، مقدمه شفیعی کدکنی، ص167؛ نیز ← سیمرغ*.)
کوه قاف به دلیل اهمیت نمادینش( مرز میان عالم محسوس و معقول) در رویاها و واقعات صوفیان نیز ظاهر می شود؛ از جمله روزبهان بقلی* (ص290) در یک رویا خداوند را به صورت یک شیر درنده بر سر کوه قاف می بیند و یا شیخ صفیالدین اردبیلی* در کودکی خود را بر کوه قاف می بیند در حالی که نور ولایت بر او میتابد (←ابن بزاز، ص87-88).
مطالب پی نوشت برگرفته از یادداشت محسن باقری
فهرست منابع:
Henry Corbin, Terre Celeste et corps de resurrection, Buchet\Chastel, 1979
D.N. Mackenzie, A Concise Pahlavi Dictionary, London, 1971
علاوه بر قرآن؛ ابنبزاز اردبیلی، صفوه الصفا، چاپ غلامرضا طباطبایی مجد، تیریز1373ش؛ محمّدتقی پورنامداریان، رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی، تهران 1375ش؛ ابو الفتوح رازی،روضالجَنان و روحالجِنان فی تفسیر القرآن ، چاپ محمّدجعفر یاحقی و محمّدمهدی ناصح، مشهد 1378ش؛ روزبهان بقلی، مشربالارواح، چاپ محرّم نظیف خواجه، استانبول1973؛ یحییبن حبش سهروردی ، مجموعه مصنفات شیخ اشراق ، تهران 1380ش؛ طبری، جامع؛همو، ترجمهی تفسیر طبری، چاپ حبیب یغمایی، تهران 1367ش؛ محمَدبن محمود طوسی، عجائبالمخلوقات و غرائب الموجودات، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1382ش؛ فریدالدین عطار نیشابوری، منطقالطّیر،چاپ محمّدرضا شفیعیکدکنی، تهران 1385ش؛ فَرْنبَغ دادَگی، بندهش، چاپ مهرداد بهار، تهران 1385ش؛ علی سلطانی گردفرامرزی، سیمرغ در قلمرو فرهنگ ایران،تهران1372ش؛حمدالله مستوفی ، نزهةالقلوب؛ مطهّربن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ،چاپ کلمان هوار، پاریس1899؛ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشفالاسرار و عدهالابرار،چاپ علیاصغر حکمت، تهران 1361ش؛ میرخواند؛ ابراهیمبن منصور خلف نیشابوری، قصصالانبیاء،چاپ حبیب یغمایی، تهران 1386ش؛ صادق هدایت، نیرنگستان، تهران 1356ش؛هفت لشکر (طومار جامع نقالان)، چاپ مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران 1377ش؛یاقوت حموی؛ یشتها، ابراهیم پورداود، تهران 1356ش.