آنقدر پرنده ام
همانگونه که از نام شعر پیداست، این شعر سیزدهمین مرتبه را در کلیت مجموعه شعر “گریز از مرکز” لیلا صادقی داراست. مجموعه ای که با نگاهی به منطق الطیر به بیانی نو در ارائه اندیشه ای عرفانی و البته با نگرشی زنانه پرداخته است. مجموعه با “بادبادک یکم” و در یک سطر، روایتی از سفری صعب را همراه با پرسشی می آغازد :
“چراغی که اتاقم را روشن می کند از سقف آویزان می شود چرا؟”
چراغ نشانه ای از خوی روشنگری انسانی است که سالک سفر عشق است و به تاوان این روشنگری از سقف آونگ می شود و این به یاد می آورد “آن یار کزو گشت سر دار بلند” را به جزای “جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد”.
![]() |
ایرج خواجه پور |
پایان مجموعه با “بادبادک بیست و نهم” گوشزد می کند که سفرهیچگاه به پایان نمی رسد و رهپویان در حسرت فتح قاف و دیدار سیمرغ می مانند. ازین رو شاید با خوانش شعر “بادبادک سیزدهم” منفردا و بدون نگاه به کل مجموعه و روایت این سفر انتزاعی آنچنانی که باید حق مطلب ادا نگردد.
بادبادک وسیله ایست پران که از یک سو میل به اوج دارد و رهائی، و از سوئی به واسطه ی ریسمانی پای در بند دارد و اسیر زمین است. اگر اجزای تشکیل دهنده نام “بادبادک” را از هم بگسلیم به سه واژه ی “باد+با+دک” می رسیم و به مدد لغتنامه دهخدا به معنائی دست می یابیم که علاوه بر اینکه با شخصیت “بادبادک” همخوانی دارد، به چرائی نام گذاری اشعار مجموعه نیز پی می بریم. بادبادک با همراهی واژه های (باد= چنین شود، بادا) و (با= ابا، همراه) و (دک= سرنوشت، قضا) به معنای (همراه سرنوشت بادا!) می رسد. بادبادکی که رو به بالا دارد اما به واسطه ی ریسمان همواره اسیر زمین-پائین است.
سالکی که رو به بالا و اوج دارد و به سوی مقصدی نامعلوم میل میکند حالی که اسیر سرنوشتی محتوم است و لاجرم از اوج به حضیض متمایل می شود، همانگونه که در “بادبادک دوم” و در دو سطر به صورت پرنده ای تصویر می شود که هرچند میل به پریدن و اوج دارد، به وابستگی به ارزنی که بر زمین است رو به پائین می کند:
” آنقدر پرنده ام / که همه چیز ارزن می شود برای نشستنم”.
“بادبادک سیزدهم” در سیزده سطر با جمله ی ” از دوستت دارم که می رسی به قاف ” به مرتبه سیزدهم از سفر سالک راه عشق می پردازد. قاف حرف آخر و هم، نهایت “عشق” است در رسیدن به سرمنزل مقصود. جائی در ناکجا و مکان و مرتبتی دست نیافتنی است مگر به عشق تمام.
. “از دوستت دارم” در نهایت خواهش، در دست یافتن به “دست نیافتی” ها به “رسیدن” می انجامد. عاشق در سلوکی صعب – رسیدن به ” قاف = سرمنزل مقصود” – آنچنان خواستار و طالب مطلوب است که ” دنیا طوری کوچک می شود که نزدیک تر می شوی تا من”.
زن- شاعر نزدیک شدن سالک عاشق به خود را در گذشتن عاشق از خوان های مخوف و صعبناک و رسیدن به قاف همسان می پندارد چرا که خود را موجودی اثیری و فرازمینی می بیند که عاشق به سویش در پرواز است و در این راه “هر لحظه یک سرباز می رود از تن”.
در اینجا شاعر واژه ی “سرباز” را برای رسیدن به معنائی مضاعف بخش می کند به “سر” و “باز=باختن” که ترفندی کهنه است. “سربازی که از تن می رود” در رسیدن به معشوق توان از دست می دهد و سر می بازد و “تفنگش می افتد روی سینه ام”.
تفنگ نشانه ای ست مردانه و مترادف با قدرت – جنگ و لاجرم مرگ ، آنگاه که چشم اسفندیارش به دست معشوق سوراخ می شود؛ زیرا که ” نمی شناسم کسی را که مرده ام” . عاشق در سفر خویش به وادی “فنا” پای گذاشته است.
در دومین بخش شعر که با ” از دوستت دارم که می رسی به من” شاعر اینبار به دنیائی زمینی و ملموس تر پای می گذارد.دنیائی که “طوری تمام می شود که بزرگ می شوی.” .
دنیائی کوچک که رسیدن به وصال سهل تر و شدنی تر است، آنچنان کوچک که با به چشم آمدن وبزرگی عاشق گوئی تمام می شود. وصال در این دنیا علیرغم کوچکی پوزار به نشانه صعوبت ره سپردن امکان پذیرتر می نماید و سالک به “شهر عشق” می رسد:
“به شهری می رسی که از تو زاده می شود” اما اسفا که این وصال نیز فرجامی خوش در خود ندارد زیرا که ” در جهنمی که سر می گیرد و کشته می شویم یکی دیگر را / برای رسیدن به تو شهری می شوم که در آن بمیری / در بهشتی که مرده ی یکدیگریم”.
در این دنیای زمینی خشونتبار و جهنمی جائی برای مهرورزی عاشقان نیست. هرچند در این سفر عاشق به “شهر عشق” پای می گذارد- شهری زاده ی مهرورزی خویش – اما خشونت حائل بر این دنیای زمینی عشاق را نیز در بر می گیرد. از آنجا که در این دنیای زمینی عاشق و معشوق همسان و هم ارزند، دیگر این عاشق نیست که قربانی معشوق است بل هردوانند که قربانیند. معشوق نیز در این مهرورزی به تکاپو می افتد و “برای رسیدن به تو شهری می شوم که در آن بمیری” و این “شهر عشق” بهشتی است که در آن هردوآن مرده ی یکدیگرند. هر دوان به وادی “فنا” پای می گذارند.
مجموعه ی گریز از مرکز لیلا صادقی اتفاق خجسته ای است در تجربه ی بیانی عرفانی خارج از عرفان سنتی. هرچند هنوز جنس سالک راه عشق مردانه است اما عشق مطرح، زمینی تر می نماید و ملموس، و معشوق نیز گاه در این سلوک همراه و هم سوی عاشق ره می سپارد.