یادداشت

خوانش شعری از احمدرضا احمدی - نوشته حمید باقری

 

 

 

ahmadreza ahmadi
احمدرضا احمدی

این مهمانی:

کسی نمی­داند

مهمانان چه کسانی هستند

با شک و کنجکاوی وارد مهمانی

 می­شویم

ابری ناب در ظرف­های بستنی

شناور است

زنان در این میهمانی

ستار­ه­های آسمان را

به گیسوانشان خود آویخته­اند

آن ماهی که از دریا به میهمانی

آمده است

لباسی سیاه به تن دارد

مدام برای دریا مرثیه

می­خواند

که دربا را گم کرده است

زنی

به من می­گوید

این میهمانی

تا کی طول می­کشد

من تمام حس­ها

آروزهای جوانی

کیف پول و

قوطی پودرم را

در خانه جا گذاشته­ام

و

سراسیمه به این میهمانی

آمده­ام

زن ناگهان در میان جمعیت گم شد

زنی مسافر

با پیرهن تابستانی

سوار شعله­های آتش

به میهمانی آمد

نگاهش کردم

نگاهم کرد

از جای دوری

آمده بود

ماهی که لباس سیاه به تن داشت

از کنار ما گذشت

به من گفت:

باید باور کنید

این عشق دوام دارد

اما سرانجام ندارد

ابر ناب

از ظرف­های بستنی

بیرون آمد

به روی ما بارید

ستاره­ها بر گیسوان زنان

شب را طولانی می­کردند

وقتی

من و آن مسافر پنجره­ها را

بازکردیم

انگورها از پنجره­ها

به میهمانی آمدند

ما را

نشانه گرفتند

این پایان اندوه بار عشق

بود

که شباهت به

قایق

ترانه

ماسه

داشت

برف به ظرف غذا

می­بارید

مسافر در کنار من

از سرما می­لرزید

ماهی که لباس سیاه

به تن داشت

دریا را رها کرده بود

برای من و آن مسافر

مرثیه می­خواند.

                       شعر از احمدرضا احمدی

اسطوره و خیال در یک قاب

احمد رضا احمدی و " این میهمانی "

این میهمانی نام شعری است از آخرین مجموعه اشعار احمدرضا احمدی به نام "از بارانی که دیر بارید[1]" در این نوشته قصد مرور و معرفی و خوانش کل مجموعه را ندارم که مجال و زمانی دیگر می­طلبد، تنها به خوانشی کوتاه از یکی از اشعار این مجموعه خواهم پرداخت، بدون ارجاع به دیگر شعرهای این مجموعه و دفترهای گذشته­ی شاعر.

شعر با دعوت به یک میهمانی آغاز می­شود، مجلسی و میهمانی که راوی هم از چگونگی آن اطلاعی ندارد و با شک وارد آن می­شود: "...کسی نمی­داند مهمانان چه کسانی هستند/ با شک و کنجکاوی وارد میهمانی می­شویم..." راوی خبر از مکانی می­دهد که در ابتدا برای مخاطب و در ذهن او نوعی فضای واقعی را تداعی می­کند، مهیمانانی که همدیگر را می­شناسند و می­بینند و با یکدیگر بحث می­کنند و ...اما شاعر اجازه نمی­دهد این تصور در ذهن مخاطب دوام زیادی بیاورد و شروع به شرح فضا و افراد حاضر در میهمانی می­کند :

"....ابری ناب در ظرف­های بستنی شناور است/ زنان در این میهمانی ستاره­های آسمان را به گیسوان­شان آویخته­اند/ آن ماهی که ازدریا به میهمانی آمده است/ لباسی سیاه به تن دارد/ مدام برای دریا مرثیه می­خواند که دریا را گم کرده است...."(ص65)

زیبایی و هنرمندی شاعر از همان ابتدا خود را به رخ مخاطب می­کشد ابتدا صحبت از مکانی آشنا و واقعی، اما ناگهان فضایی غیر واقعی و رویاگونه که هیچ شباهتی به هیچ میهمانی ندارد. احمدرضا احمدی مخاطب را به صورت ناگهانی در فضایی غیرواقعی[2] قرار می­دهد، ویژگی خاص شاعر در همین غیر واقعی کردن فضای واقعی در شعر است. شاید بتوانیم بگوییم نوعی از " سورئالیسم" [3] در این شعر جریان دارد که خاص احمدرضا احمدی است. در قطعه بالا این عنصر کاملا مشخص بود:

ابری غوطه ور در ظرف بستنی،ستاره­های آویخته شده­ی آسمان از گیسوان زنان، ماهی، که از دریا به میهمانی آمده است، لباس هم بر تن دارد آنهم سیاه!، زنی با پیرهن تابستانی سوار شعله­های آتش...انگورهایی که از پنجره به میهمانی آمد­ه­اند..و برفی که بر ظرف غذا می­بارد.­ تمام این تصویرهای عجیب و خواب گونه یعنی قرار گرفتن مخاطب درفضایی غریب و ناآشنا با عناصری آشنا، خبر از نوعی آشنایی زدایی با عناصری آشنا می­دهد که برای ما تا به امروز قابل لمس و دیده شدنی بوده و هست.  هیچ عنصر افسانه­ای، خیالی و غیر واقعی در شعر دیده نمی­شود. نه از اسب شاخدار خبری هست نه از فرشته و دیو و پری دریایی. نیازی به این موجودات نیست همین عناصر آشنا برای مخاطب، معنا و حقیقت خودش را از دست داده است و غیر واقعی تر از هر عنصر غیر واقعی است، نه از آرزوهای جوانی چیزی مانده  نه از عشق :

" ...من تمام آروزهای جوانی/ کیف پول و قوطی پودرم را در خانه جا گذاشته­ام/ و سراسیمه به این میهمانی آمده ام/ زن ناگهان در میان جمعیت گم شد..."

شاعر دیگر نمی­تواند در فضایی واقعی از چیزی (آرزو) سخن بگوید که دیگر معنایی برای دیگران ندارد و تبدیل به کیف پول و قوطی پودر شده است همچنین که سخن گفتن از عشق هم به نطر بیهوده گویی است و آنهم به پایان خودش نزدیک می­شود" باید باور کنید این عشق دوام دارد اما سرانجام ندارد" و تبدیل به چیزی غیر از خودش می­شود " انگورها از پنجره­­ها به میهمانی آمدند/ ما را نشانه گرفتند/ این پایان اندوه بارعشق بود/ که شباهت به قایق/ترانه/ ماست داشت".

احمدرضا احمدی با انتخابی فرمی سورئال و با خلق فضایی غیر واقعی توسط مولفه­های واقعی از عناصری سخن می­گوید که بی معنا شده­اند. عناصری که در گذشته پیام آور نوعی از عشق و ایمان و امید بوده­اند. شاعر با انتخاب این عناصر، آنها را وارد فضای شعری می­کند بدون اینکه با بزرگ نمایی و تاکید بیش از حد بخواهد شعر را تبدیل به چیزی غیر از شعر کند.

 اما این عناصر کدام ها هستند و چه ارتباطی با یکدیگر دارند. شاید بتوان به بعضی از آنها اشاره کرد:

"ابر، ستاره، ماهی، شعله­های آتش، انگور،" اما این عناصر چه ربطی با یکدیگر دارند؟ چطور با فرم اثر و معنا باختگی  گره خورده­اند؟ آیا اینها همان عناصری هستند که به کمک آنها باید به بی سر­انجامی عشق پی برد؟ ابری که از ظرف های بستنی بیرون می­آید زمانی " هدیه­ای آسمانی بود ...معمولاً مظهر شادی یا فرخندگی  به شمار می­آمد. یون (ابر) [در اسطورهای چینی] مترادف تقریبی فرخندگی است. یهوه، خود را از نظر موسی در ابری در کوه سینا پنهان داشت،...هنگام صعود مسیح به آسمان، ابراو را می­پوشاند و به عقیده مسیحیان، باز بر بر روی ابر باز خواهد گشت " ستاره­هایی که به گیسوان زنانی آوبخته­اند که کیف پول را در خانه جا گذاشته­اند زمانی اعتقاد بر این بود که " ستارگان و سیارات، خدایان مادینه هستند[4]...از لحاظ چینیان نیز، ستارگان عبارت از خدایانی بودند که در امور زمینی تاثیر داشته­اند...مریم عذرا ستاره دریایی نامیده می­شد.

وی بر روی جامه خود، ستاره­ای به عنوان عذرای بکرزایی داشت"  شعله­­های آتش که حالا زنی سوار بر آن به میهمانی آمده است و شاعر نگاهش می­کند " در بسیاری از ادیان تجلی یک خداست...آتش مربوط به عید پنجاهه، که بر روی کوه سینا فرود آمد، یک تجلی روح القدس بود،[ یهوه] بر روی کوه سینا متجلی شد "....انگوری که از پنجره به مهمانی می­آید "نه تنها نماد دیونوسوس خدای شراب یونای است بلکه نماد خون عیسی است و هم چنین نماد عیسی بر صلیب" و اما ماهی سیاه پوش مرثیه خوان "  بر روی نقاشیهای گوری عیسویان مسیح به عنوان ماهی تصور نمودار شده است...ماهی یک نماد کهن برای غسل تعمید بود..."[5] قصد رمز گشایی در این مهمانی را نداریم اما همه عناصری که نام بردیم در کنار اسم شعر، یعنی مهمانی، ما را به شام آخر دعوت می­کند، اما شام آخری که در نه از مسیح خبری هست نه از پطرس و یهودا. احمدرضا احمدی با انتخاب عناصر مشابه در اسطوره­های دینی و مذهبی و به کار گیری آنها در بافت شعری، هم در فرم و هم در محتوا عناصری آشنا را آشنا زدایی کرده است. این عناصر "آشنا" در کنار یکدیگر و با استفاده از فرم و فضایی سورئال تبدیل به عناصری "ناآشنا" می شوند. احمدرضا احمدی نه فرم را فدای محتوا کرده است نه برعکس، بلکه از هردو و در کنار هم استفاده کرده است. واسطه او فقط زبان است. اما زبانی سرشار از تخیل و اسطوره.


[1] - احمدی، احمدرضا.(1391) از بارانی که دیر بارید. تهران. نشر ثالث.

[2] -surreal

[3] -Surrealism

[4] - در شعر هم از گیسوان زنان آویخته شده­اند

[5] -ن.گ. هال،جیمز(1387)،فرهنگ نمادها در هنر شرق و غرب. ترجمه­ی رقیه بهزادی، تهران، انتشارات فرهنگ معاصر.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تمامی حقوق این سایت متعلق به شخص لیلا صادقی است و هر گونه استفاده از مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است