احمدرضا احمدی |
این مهمانی:
کسی نمیداند
مهمانان چه کسانی هستند
با شک و کنجکاوی وارد مهمانی
میشویم
ابری ناب در ظرفهای بستنی
شناور است
زنان در این میهمانی
ستارههای آسمان را
به گیسوانشان خود آویختهاند
آن ماهی که از دریا به میهمانی
آمده است
لباسی سیاه به تن دارد
مدام برای دریا مرثیه
میخواند
که دربا را گم کرده است
زنی
به من میگوید
این میهمانی
تا کی طول میکشد
من تمام حسها
آروزهای جوانی
کیف پول و
قوطی پودرم را
در خانه جا گذاشتهام
و
سراسیمه به این میهمانی
آمدهام
زن ناگهان در میان جمعیت گم شد
زنی مسافر
با پیرهن تابستانی
سوار شعلههای آتش
به میهمانی آمد
نگاهش کردم
نگاهم کرد
از جای دوری
آمده بود
ماهی که لباس سیاه به تن داشت
از کنار ما گذشت
به من گفت:
باید باور کنید
این عشق دوام دارد
اما سرانجام ندارد
ابر ناب
از ظرفهای بستنی
بیرون آمد
به روی ما بارید
ستارهها بر گیسوان زنان
شب را طولانی میکردند
وقتی
من و آن مسافر پنجرهها را
بازکردیم
انگورها از پنجرهها
به میهمانی آمدند
ما را
نشانه گرفتند
این پایان اندوه بار عشق
بود
که شباهت به
قایق
ترانه
ماسه
داشت
برف به ظرف غذا
میبارید
مسافر در کنار من
از سرما میلرزید
ماهی که لباس سیاه
به تن داشت
دریا را رها کرده بود
برای من و آن مسافر
مرثیه میخواند.
شعر از احمدرضا احمدی
اسطوره و خیال در یک قاب
احمد رضا احمدی و " این میهمانی "
این میهمانی نام شعری است از آخرین مجموعه اشعار احمدرضا احمدی به نام "از بارانی که دیر بارید " در این نوشته قصد مرور و معرفی و خوانش کل مجموعه را ندارم که مجال و زمانی دیگر میطلبد، تنها به خوانشی کوتاه از یکی از اشعار این مجموعه خواهم پرداخت، بدون ارجاع به دیگر شعرهای این مجموعه و دفترهای گذشتهی شاعر.
شعر با دعوت به یک میهمانی آغاز میشود، مجلسی و میهمانی که راوی هم از چگونگی آن اطلاعی ندارد و با شک وارد آن میشود: "...کسی نمیداند مهمانان چه کسانی هستند/ با شک و کنجکاوی وارد میهمانی میشویم..." راوی خبر از مکانی میدهد که در ابتدا برای مخاطب و در ذهن او نوعی فضای واقعی را تداعی میکند، مهیمانانی که همدیگر را میشناسند و میبینند و با یکدیگر بحث میکنند و ...اما شاعر اجازه نمیدهد این تصور در ذهن مخاطب دوام زیادی بیاورد و شروع به شرح فضا و افراد حاضر در میهمانی میکند :
"....ابری ناب در ظرفهای بستنی شناور است/ زنان در این میهمانی ستارههای آسمان را به گیسوانشان آویختهاند/ آن ماهی که ازدریا به میهمانی آمده است/ لباسی سیاه به تن دارد/ مدام برای دریا مرثیه میخواند که دریا را گم کرده است...."(ص65)
زیبایی و هنرمندی شاعر از همان ابتدا خود را به رخ مخاطب میکشد ابتدا صحبت از مکانی آشنا و واقعی، اما ناگهان فضایی غیر واقعی و رویاگونه که هیچ شباهتی به هیچ میهمانی ندارد. احمدرضا احمدی مخاطب را به صورت ناگهانی در فضایی غیرواقعی قرار میدهد، ویژگی خاص شاعر در همین غیر واقعی کردن فضای واقعی در شعر است. شاید بتوانیم بگوییم نوعی از " سورئالیسم" در این شعر جریان دارد که خاص احمدرضا احمدی است. در قطعه بالا این عنصر کاملا مشخص بود:
ابری غوطه ور در ظرف بستنی،ستارههای آویخته شدهی آسمان از گیسوان زنان، ماهی، که از دریا به میهمانی آمده است، لباس هم بر تن دارد آنهم سیاه!، زنی با پیرهن تابستانی سوار شعلههای آتش...انگورهایی که از پنجره به میهمانی آمدهاند..و برفی که بر ظرف غذا میبارد. تمام این تصویرهای عجیب و خواب گونه یعنی قرار گرفتن مخاطب درفضایی غریب و ناآشنا با عناصری آشنا، خبر از نوعی آشنایی زدایی با عناصری آشنا میدهد که برای ما تا به امروز قابل لمس و دیده شدنی بوده و هست. هیچ عنصر افسانهای، خیالی و غیر واقعی در شعر دیده نمیشود. نه از اسب شاخدار خبری هست نه از فرشته و دیو و پری دریایی. نیازی به این موجودات نیست همین عناصر آشنا برای مخاطب، معنا و حقیقت خودش را از دست داده است و غیر واقعی تر از هر عنصر غیر واقعی است، نه از آرزوهای جوانی چیزی مانده نه از عشق :
" ...من تمام آروزهای جوانی/ کیف پول و قوطی پودرم را در خانه جا گذاشتهام/ و سراسیمه به این میهمانی آمده ام/ زن ناگهان در میان جمعیت گم شد..."
شاعر دیگر نمیتواند در فضایی واقعی از چیزی (آرزو) سخن بگوید که دیگر معنایی برای دیگران ندارد و تبدیل به کیف پول و قوطی پودر شده است همچنین که سخن گفتن از عشق هم به نطر بیهوده گویی است و آنهم به پایان خودش نزدیک میشود" باید باور کنید این عشق دوام دارد اما سرانجام ندارد" و تبدیل به چیزی غیر از خودش میشود " انگورها از پنجرهها به میهمانی آمدند/ ما را نشانه گرفتند/ این پایان اندوه بارعشق بود/ که شباهت به قایق/ترانه/ ماست داشت".
احمدرضا احمدی با انتخابی فرمی سورئال و با خلق فضایی غیر واقعی توسط مولفههای واقعی از عناصری سخن میگوید که بی معنا شدهاند. عناصری که در گذشته پیام آور نوعی از عشق و ایمان و امید بودهاند. شاعر با انتخاب این عناصر، آنها را وارد فضای شعری میکند بدون اینکه با بزرگ نمایی و تاکید بیش از حد بخواهد شعر را تبدیل به چیزی غیر از شعر کند.
اما این عناصر کدام ها هستند و چه ارتباطی با یکدیگر دارند. شاید بتوان به بعضی از آنها اشاره کرد:
"ابر، ستاره، ماهی، شعلههای آتش، انگور،" اما این عناصر چه ربطی با یکدیگر دارند؟ چطور با فرم اثر و معنا باختگی گره خوردهاند؟ آیا اینها همان عناصری هستند که به کمک آنها باید به بی سرانجامی عشق پی برد؟ ابری که از ظرف های بستنی بیرون میآید زمانی " هدیهای آسمانی بود ...معمولاً مظهر شادی یا فرخندگی به شمار میآمد. یون (ابر) [در اسطورهای چینی] مترادف تقریبی فرخندگی است. یهوه، خود را از نظر موسی در ابری در کوه سینا پنهان داشت،...هنگام صعود مسیح به آسمان، ابراو را میپوشاند و به عقیده مسیحیان، باز بر بر روی ابر باز خواهد گشت " ستارههایی که به گیسوان زنانی آوبختهاند که کیف پول را در خانه جا گذاشتهاند زمانی اعتقاد بر این بود که " ستارگان و سیارات، خدایان مادینه هستند ...از لحاظ چینیان نیز، ستارگان عبارت از خدایانی بودند که در امور زمینی تاثیر داشتهاند...مریم عذرا ستاره دریایی نامیده میشد.
وی بر روی جامه خود، ستارهای به عنوان عذرای بکرزایی داشت" شعلههای آتش که حالا زنی سوار بر آن به میهمانی آمده است و شاعر نگاهش میکند " در بسیاری از ادیان تجلی یک خداست...آتش مربوط به عید پنجاهه، که بر روی کوه سینا فرود آمد، یک تجلی روح القدس بود،[ یهوه] بر روی کوه سینا متجلی شد "....انگوری که از پنجره به مهمانی میآید "نه تنها نماد دیونوسوس خدای شراب یونای است بلکه نماد خون عیسی است و هم چنین نماد عیسی بر صلیب" و اما ماهی سیاه پوش مرثیه خوان " بر روی نقاشیهای گوری عیسویان مسیح به عنوان ماهی تصور نمودار شده است...ماهی یک نماد کهن برای غسل تعمید بود..." قصد رمز گشایی در این مهمانی را نداریم اما همه عناصری که نام بردیم در کنار اسم شعر، یعنی مهمانی، ما را به شام آخر دعوت میکند، اما شام آخری که در نه از مسیح خبری هست نه از پطرس و یهودا. احمدرضا احمدی با انتخاب عناصر مشابه در اسطورههای دینی و مذهبی و به کار گیری آنها در بافت شعری، هم در فرم و هم در محتوا عناصری آشنا را آشنا زدایی کرده است. این عناصر "آشنا" در کنار یکدیگر و با استفاده از فرم و فضایی سورئال تبدیل به عناصری "ناآشنا" می شوند. احمدرضا احمدی نه فرم را فدای محتوا کرده است نه برعکس، بلکه از هردو و در کنار هم استفاده کرده است. واسطه او فقط زبان است. اما زبانی سرشار از تخیل و اسطوره.
- احمدی، احمدرضا.(1391) از بارانی که دیر بارید. تهران. نشر ثالث.
surreal -
Surrealism -
- در شعر هم از گیسوان زنان آویخته شدهاند
-ن.گ. هال،جیمز(1387)،فرهنگ نمادها در هنر شرق و غرب. ترجمهی رقیه بهزادی، تهران، انتشارات فرهنگ معاصر.