با حضور يك نويسنده ايراني
افتتاحيه فستيوال چهره زنان كه امسال به ايران اختصاص داده شده بود، در 13 مارس 2009 برنامه خود را آغاز كرد. البته انتظار ميرفت كه شركت كنندگان در اين برنامه هم مخاطبان ايراني و هم آلماني زبان باشند، چرا كه وقتي نام ايران در كشوري مانند آلمان مطرح ميشود، حضور مردم آلمان بسنده نمينمايد، كه اين مسئله به عنوان يكي از نقاط ضعف اين فستيوال حائز اهميت بود كه برگزار كنندگان آن بايد مورد توجه بيشتري قرار ميدادند. اين فستيوال از سوي گروه "فرهنگي- هنري شرق و غرب در شهر كلن" برگزار شد و مدت آن يك هفته بود. افتتاحيه به شكلي غير مرسوم با سكوت آغاز شد و مخاطبان در حين پذيرايي، گرداگرد سالن براي تماشاي آثار نقاشي و عكاسي هنرمندان ايراني و بيشتر آلماني قدم ميزدند، از جمله آثار آشنا عبدالله (سليمانيه)، گلبرگ توكليان (تهران)، مارگيت ريسكه (اچزل)، كاترين ريس (هامبورگ)، والنتينا سيگلاو (باردني)، كريستين سيمونيس (مسل)، اولريكه كوكه بارت (هيلبورن)، سارا هيلدبراند (سوئيس)، اليزابت هايرمان (آرنسبرگ)، مارگريت گراف (دويسبرگ) و الن گونتر (نومبرگ). نقطه اشتراك همه اين آثار هنري اين بود كه هيچكدام در چهارچوب تعريف شده قاب قرار نداشتند و همانگونه كه بر بوم نقش زده شده بودند، به همان سادگي و در قطعات كوچك و بزرگ، با چيدمانهاي متفاوتي كه نشان دهنده سليقه خود صاحب اثر بود، بر ديوار نصب شده بودند، چرا كه هر هنرمندي خود به شخصه آثار خود را نصب كرده بود و چيدمان متناسب با فضاي اثر خود را انتخاب كرده بود. در همان حيني كه نگاهها بر آثار هنري حركت ميكرد، تمثالي با ماسك نمرود با بازيگري ژوزفين يوتيكال با گامهاي آهسته و بي هيچ كلامي، از يك سوي سالن به سوي ديگر آن، پاورچين حركت ميكرد و توجه همگان را به تدريج به سوي خود جلب ميكرد، به طوري كه برخي از مردم به آرامي دور او ميچرخيدند و با لبخندهايي ازكنارش رد ميشدند. مارگريت ريسكه، نقاشي كه آثارش را در همين فستيوال ارائه داده بود، در گوشه ديگر سالن نشسته بود و شرح واقعه را با ماشين تحرير تايپ ميكرد. كاغذي از اواسط سالن به ماشين تحرير وصل شده بود كه خرده خرده درون ماشين تحرير جمع ميشد و صداي كوبش انگشتان او بر كليدهاي ماشين تحرير، به مثال صدايي موسيقيايي فضا را براي ورود خواننده سوپرانو، مونا بورمان آماده ميكرد. پس از دقايقي چند، خانم بورمان وارد شد و حضار را به گوش دادن به صداي آواز خود فرا خواند. سادگي اين شبه نمايشنامه، مخاطب را به فكر فرو ميبرد كه در پس اين نمايش بيداستان، چه آنيت دلالتمندي ميتواند وجود داشته باشد و آيا حضور سه هنرمند مختلف از سه رشته مختلف، جنبه تزئيني داشته است و يا تعاملي هنري ايجاد كرده است؟
پس از اتمام اين بخش، نماينده فرهنگي شهر كلن، يوهان بونك، درباره اين فستيوال و چگونگي شكل گيري آن سخن گفت و خرسندي خود را از اين بابت ابراز داشت كه اين فستيوال، دوره سوم خود را به هنرمندان ايران و يا آثاري درباره شرق و ايران اختصاص داده و زمينهاي را براي تعامل فرهنگي ميان دو ملت ايراني و آلماني فراهم آورده است. او به ايجاد تعامل هنري و فرهنگي ميان هنرمندان چندمليتي، آشنايي با افكار، نگاهها و مذاهب، مليتهاي متفاوت و نيز جريانهاي هنري، ادبي و فرهنگي موجود ميان ملتهاي گوناگون اشاره كرد و در پايان اميد خود را براي ارتباط فرهنگي بيشتر ميان ملتها و به ويژه دو ملت ايراني و آلماني بيان كرد.
مانيكا بلنكن برگ، نماينده گروه "هنري- فرهنگي شرق و غرب در كلن" كه برگزار كننده اين فستيوال بود، از اهداف و آمال اين گروه سخن گفت و اينكه اولين و دومين نوبت اين فستيوال در سالهاي 2007 و 2008 با حضور سي و نه هنرمند از سيزده مليت متفاوت برگزار شده بود و علت اختصاص سومين دوره به ايران، اين بود كه چهره ايران براي مردم ديگر نقاط جهان، از جمله آلمان چندان شفافيت نداشته و از اهداف اين گروه، ايجاد آشنايي و تعامل ميان هنرمندان كشورهاي مختلف است. او اعلام كرد كه سال آينده، دوره چهارم اين فستيوال به هنرمندان تركيه اختصاص داده خواهد شد. از ديگر نقاط ضعف اين فستيوال ميتوان به اين نكته اشاره كرد كه هنرمنداني كه آثار خود را ارائه دادند، بيشتر غير ايراني به نظر ميرسيدند، در حالي كه اين فستيوال قرار بود درباره ايران و فعاليت زنان ايراني باشد.
در بخش دوم جلسه، گلبرگ توكليان، مجموعه عكسهاي خود را با نام "چهار راه فرهنگي" به نمايش گذاشت و درباره آنها توضيح داد كه اين عكسها از خانههاي ايرانيان مقيم آلمان گرفته شده و هدف اين پروژه عكاسي نشان دادن چگونگي قرار گرفتن اين دو فرهنگ در كنار هم بوده است. عناصري از فرهنگ ايراني كه در بافت فرهنگ آلماني قرار گرفته و چگونگي تأثير و تداخل اين دو فرهنگ بر يكديگر. به عنوان مثال، حضور قوري بر روي ميز رايانه، حضور گليم يا فرش ايراني در آشپزخانهاي با طراحي آلماني، حضور گوشت كوب و كاسههاي آبگوشت خوري روي ميز كابينت و چيدمان سفرههاي ايراني در كنار بشقابها و قاشقهاي آلماني كه همه اينها، باعث ايجاد دو نگرش بر اين عكسها ميشود. اگر مخاطب ايراني به عكسها نگاه كند، عناصر آلماني برايش بيگانه به نظر ميآيند و آنها را داخل شده به فضاي ايراني تلقي ميكند و اگر مخاطب آلماني به عكسها نگاه كند، عناصر ايراني برايش بيگانه و غريب ميآيند و حضور آنها را حضوري وارداتي تلقي ميكند. توکليان در سخنراني خود نتايج پژوهشهايش را دربارهي "تأثير فرهنگ غربي بر شکل و شيوه زندگي ايراني و اشکال حفظ فرهنگ سنتي ايراني درجامعهي آلمان" عنوان کرد. اين پژوهش بخشي از پروژه پايان نامه تحصيلي او بود.
پس از اين بخش، عكسهاي "سارا هيلدبراند" بود كه نظر مخاطبان را به خود جلب كرد. سوژه عكسهاي او، مردم آسيا و شرق دور بود كه با گذاشتن چهرههاي شرقي در كنار يكديگر، مخاطب را متوجه تفاوتها و شباهتهاي انساني ميكرد. او با نشان دادن چهرههاي مغولي، چيني، كرهاي، تاجيك با پسزمينه پارچهها و گليمهاي سنتي، نحوه غذا خوردن، پوشاك و عناصر بومي هر كدام از مليتها، سعي در نشان دادن فرهنگي از نوع ديگر داشت. فرهنگي كه براي غرب جالب است و گويي صرفاً در پشت موزههاي انساني به آن نگاه ميكنند.
پس از يك آنتراكت نسبتاً طولاني، "ليلا صادقي"، نويسنده مهمان از ايران، تازهترين اثر داستاني خود را به نام "داستانهايي برعكس"، كه به صورت ابر رسانهاي منتشر شده، بوسيله ويدئو پروژكتور نمايش داد. اين اثر از سي و دو حرف الفبا، سي و دو عكس از جاويد رمضاني و ده قطعه موسيقي از داريوش تقي پور، به همراه حركت، صدا، رنگ و ديگر تصاوير تشكيل شده بود و به صورت لينكهايي، داستانها را به هم وصل ميكرد و در واقع مخاطب را به صورت ذهني و عيني وارد كنش خواندن ميكرد. او بخشهايي از داستانهاي خود را در همان هنگام كه بر سيدي نمايش ميداد، با صداي بلند ميخواند، چرا كه خواندن كلمات ايراني بر روي ديوار براي مخاطبان آلماني انتظار نميرفت. ترجمه مكتوب داستانها كه بواسطه آرين شهرابي انجام شده بود، در دست مردم قرار داشت و اين خواندن صرفاً جنبه شنيداري داشت. البته انتظار ميرفت كه پيش بيني اين مسئله از قبل ميشد و كسي ترجمه آلماني داستانها را همزمان با صداي بلند ميخواند. به هر صورت، قسمت پرسش و پاسخ اين جلسه، به صورت دو زبانه انجام شد و خانم فهيمه فرسايي، خبرنگار راديو صداي آلمان اين بخش را عهده دار شدند. در بخش پرسش و پاسخ، آشنا عبد الله درباره شكل حروف الفبا در اين داستانها سؤال كرد كه فضاي داستانها شكل حروف را ساخته يا اين شكل حروف بوده است كه فضاي داستانها را ساخته است. ليلا صادقي در پاسخ گفت كه شخصيتهاي اصلي داستانش حروف الفبا هستند، در نتيجه اين تأثير ميتواند دوجانبه باشد. يعني به عنوان مثال، حرف "ف" به شكل زني است كه فرياد ميكشد و دايره درون "ف" به شكل سر است و آن نقطه بالاي آن حالت دهاني در حال فرياد كشيدن را تداعي ميكند، به همين دليل اسم اين داستان اينچنين است: فريادي زده ميشود از من. اين داستان درباره زني است كه از سوي همسايهها سنگسار ميشود و اين فرياد، در همه جاي داستان، با حرف ف نشان داده ميشود. حتي در داستان با كليك كردن روي كلمه آدمها، صداي فرياد يك انسان شنيده ميشود. اين تأثير دوجانبه بوده است و نميشود گفت كه اول كدام يكي ايجاد شدهاند.
يكي ديگر از حضار پرسيد كه در ترجمه اين حروف به زبانهاي ديگر، از جمله آلماني، اين فضا از داستان گرفته ميشود و اگر نويسندهاي بخواهد جهاني بشود، بايد جهاني بنويسد و اين نوع نوشتن داستانها بر اساس حروف الفباي فارسي باعث غير قابل ترجمه شدن آن و در نتيجه جهاني نشدن آن ميشود. ليلا صادقي در پاسخ ميگويد كه اصولاً ترجمه هرگز نميتواند صد در صد متن را منتقل كند و اگر متني توانست هفتاد درصد متن اصلي را منتقل كند، ترجمه خوبي است، چون فضاها و عناصر بومي در هر متني وجود دارند و هر زباني ويژگيهاي خود را دارد كه در زبان ديگر شايد قابل انتقال نباشد. اشعار گوته هم كه به فارسي برگشته است، عناصر زباني و فرهنگي خود را داشته و صد در صد آن منتقل نشده است. علاوه بر اين، متني كه عناصر بومي جامعه خود را بيان كند، به نوعي داراي هويت اجتماعي ميشود و در تبادلات فرهنگي اين نكته حائز اهميت است. ليلا صادقي در پاسخ به اين پرسش كه زنهاي اين داستان، چگونه زنهايي هستند و چه نقشي در جامعه خود دارند، عنوان كرد كه شخصيتهاي اين اثر، زنها و مردهاي اسطورهاي و مدرن هستند، به طوري كه اتفاقاتي كه براي آدم و حوا يا بيژن و منيژه در اسطورهها رخ ميدهد، در اين داستانها براي زنها و مردهاي امروزي رخ ميدهد. اصولاً زنهاي اين داستان ناراضي و خشمگين و گاهي نااميد هستند، اما اين بدين معني نيست كه مردها اينگونه نباشند. اين نارضايتي ميتواند برگرفته از شرايط اجتماعي، سياسي، جهاني و حتي شكل گيري روابط انساني باشد. روساخت داستانها شايد از زندگي عادي و روابط عادي انسانها حكايت كند، اما در زيرساخت و ريشهيابي اين خلاءهاي ارتباطي ميتوان به خوانشهاي مختلفي رسيد. به اينكه چطور ميشود در جامعهاي كه دم از انسانيت و اخلاق زده ميشود، يك انسان به دليل فهميده نشدن، كشته ميشود، آدمها به حقوق هم احترام نميگذارند و به حقوق هم تجاوز ميكنند. آزاديهاي هم را از يكديگر ميگيرند. شايد اتصال شبكهاي اين داستانها به هم، نشان دهنده ساختار زندگي و ساختار ذهن انسان باشد. اينكه در يك لحظه نميشود فقط به يك چيز فكر كرد، براي همين در اين اثر، يك داستان در عين حال با چند داستان ديگر متصل است.
يكي از حضار از چگونگي شكل گرفتن اين ايده سؤال كرد. از اينكه آلمان مهد تكنولوژي، رايانه، صنعت و اينترنت است، اما چطور يك زن ايراني توانسته داستاني بنويسد كه از امكانات رايانهاي در آن استفاده شده باشد. ليلا صادقي در پاسخ اشاره كرد كه چهره ايران آن طور كه در رسانههاي عمومي ديده ميشود، نيست. مردم ايران با امكانات جديد تمدن امروز آشنا هستند و نظريههاي ادبي جديد و ادبيات پست مدرن در ايران مطرح است و بسياري هستند كه هر يك به شيوهاي، داستان يا شعرهاي امروزي توليد ميكنند، اما كمتر ديده ميشوند. شايد ايران توليد كننده بسياري از مصنوعات يا جريانها نباشد، اما اين بدين معني نيست كه آنها را نشناسد، چه بسا كه همين كاري كه ارائه كردم، نشان ميدهد كه ايران جزئي از دنياي امروزي است و از امكانات دنياي امروزي براي توليدات هنري و ادبي خود استفاده ميكند. در اين هفت سالي كه اين اثر را نوشتم، تمام تلاشم بر اين بوده است كه ادبيات داستاني را از قالب سنتي صرفاً كتاب بيرون بياورم و همانطور كه ديگر هنرها از ابزار مدرن تكنولوژيكي براي ارائه خود استفاده ميكنند، نشان دهم كه ادبيات هم در فضاهايي جديدتر ميتواند از اين امكانات استفاده كند. البته اين حركت چه از لحاظ ساختاري و چه از لحاظ مفهومي نوعي اعتراض به همه سنتها محسوب ميشود. به همه سنتهايي كه خودشان را بر آدمها تحميل ميكنند. و من در اين اثر خود، به همه اين سنتها پشت پا زدم.
در روز دوم فستيوال، تئاتري موزيكال به نام "حكايتي از آسمان"، به كارگرداني "آنيكا بروكمان" ارائه شد كه در آن از ابزار غير موسيقيايي براي ايجاد صداهاي موسيقيايي استفاده شد و از جمله بازيگران آن عبارت بودند از نورما كولتزكو، سوينيا پيپر، الكه ايرنه شفله، ماركتا مارتينكوتا و كريستياني كوهن. هر يك از اين بازيگران در خلال متن نمايش، با به صدا درآوردن اشياي اطراف خود، آنها را از صرف شيء بودن به يك امكان موسيقيايي بدل ميكردند. صداهايي كه با فوت كردنها، صداهاي دهاني ريتميك، صداي آهسته پا با ضربههايي ملوديوار و حركتهايي چرخشي و منظم، مخاطب را به ياد حركات كهكشاني ميانداخت و اين حركت دايره وار پنج بازيگر، رنگ آبي لباسها و توليد صداهاي غير متعارف، جلوهاي آسماني به چهره اين تئاتر ميداد.
در روز سوم فستيوال، فيلم "ديوارهاي شهر" به كارگرداني افسر سونيا شافعي نمايش داده شد. اين فيلم، ماجراهاي بازگشت خانم شافعي به ايران، پس از ۲۵ سال زندگي در تبعيد بود. سپس فيلم "ميان دنياها" از پريسا كريمي به روي پرده رفت و بعد فيلم "نگاه" از سپيده فارسي كه درباره پسري به نام اسفنديار بود كه پس از 20 سال در آستانه نابينايي، از پاريس براي واپسين ديدار با پدر به تهران برمي گردد. پدري كه فروغش را از او گرفته بود. سرانجام فيلم "سنگ جادوئي" و "ساخت..." از نوشين كياني اكران شد.
در روز اختتاميه، النا سانوا با نواختن گيتار و گودرون برگمن با نواختن ماندولين، پايان بخش اين همايش فرهنگي بودند.
از آنجايي كه اين گردهمايي به عنوان يك فستيوال خود را مطرح ميكرد، به سبب نامناسب بودن امكانات تكنيكي مورد نياز و ناهماهنگيهاي بسيار نتوانست به عنوان يك برنامه موفق به ارائه حرفهاي چهره هنرمندان و نشان دادن فعاليتهاي آنان بپردازد و همين امر، آن را به يك گردهمايي ساده تقليل ميداد.
رونمايي تازهترين كتاب ليلا صادقي، "داستانهايي برعكس"
پس از اتمام فستيوال چهره زنان، در تاريخ 5 آوريل، رمان "داستانهايي برعكس" به صورت مجزا در سالن كپلنستر دوباره در شهر كلن رونمايي شد. در اين جلسه كه براي مخاطبان فارسي زبان تدارك ديده شده بود، خانم سهيلا ميرزايي، از شاعران ايراني مقيم آلمان، مسئول بخش ادبي مجله آواي زن و خبرنگار شهرزاد نيوز به عنوان برگزار كننده اين برنامه، جلسه را با زندگي نامه و فعاليتهاي ادبي و آكادميك ليلا صادقي آغاز كرد و سپس توضيح مختصري درباره اين آخرين كتاب صادقي ارائه داد. اينكه اين اثر به صورت چند رسانهاي ارائه شده و به همراه عكس، موسيقي و ديگر امكانات رايانهاي است. سپس صادقي اثر خود را بر روي لوح فشرده نمايش داد و تكههايي از داستانهايي را كه به صورت اتفاقي بر آنها كليك ميكرد، خواند، چرا كه تصوير به اندازهاي نبود كه مخاطبان خودشان آن را بخوانند و جز آن، در چنين جلساتي در حوصله مخاطب نيست كه خود متني را بخوانند و شنيدن داستان ارتباط ميان متن و مخاطب را ميتواند تحكيم ببخشد.
برخي داستانها با صداهايي مانند جويدن سيب، صداي فرياد، صداي ضربههاي چكش بر ديوار و غيره همراه بوده و برخي داستانها در پس زمينه خود داراي موسيقي به مثابه تكميل كننده روايت داستاني بودند. به عنوان مثال، داستان "يكبار سين: چيزي شبيه سبز" كه روايت داستان آدم و حوا است، با موسيقي ساخته داريوش تقي پور پخش ميشد كه گويا در فضاي باغ بهشت صداي بم آدم و صداي زير حوا با يكديگر ديالوگ برقرار ميكردند. يا "داستان يكبار جيم: فرصتي براي جويده شدن" كه صداي جويده شدن، ريتم داستان را ميساخت و برخي كلمهها به صورت لينكهاي صوتي بودند كه همين صداي جويده شدن را پخش ميكردند. هر كدام از داستانهاي اين اثر، داراي عكسي بودند از جاويد رمضاني كه همه اين سي و دو عكس بر يك نگاتيو بر صفحه مانيتور به همراه موسيقي حركت ميكردند و با كليك بر روي هر يك از عكسها، ميشد وارد داستان مرتبط به آن عكس شد. در فضاي هر داستان، لينكهايي براي انتخاب ادامه داستان وجود داشت كه به مخاطب اين شانس را ميداد كه خود ادامهاي براي داستان انتخاب كند. در يكي از روايتهاي داستاني كه با صداي راوي مرد شنيده ميشد، گفته ميشد كه "فكر كردي براي انتخاب لينكهاي داستان حق انتخاب داري؟ اين منم كه لينكها رو برات انتخاب كردم." گويي با اين جمله، مؤلف قصد داشته است كه مسئله جبر و اختيار را يكبار ديگر و به نوعي طنز آميز در فضايي مدرن مطرح كند. دريچه ورودي داستان نيز، غاري پيچ در پيچ است كه استعارهاي است از هزارتوي داستاني كه به صورت شبكهاي، داستانها را به هم متصل ميكند.
به گفته صادقي، اين فضاي هزارتو مانند، استعارهاي از زندگي و ذهن انسان است. چرا كه انسان در يك لحظه به چندين موضوع ميتواند فكر كند و ذهن انسان در هر لحظه، به جاهاي مختلفي اتصال دارد. به خانه، به محل كار، به خيابان و غيره. پس نميتوان از داستان انتظار داشت كه فقط يك فضا را فراهم كند و اين فضاي شبكهاي، اقتضاي زمانه ماست. ده موسيقي موجود براي ده داستان، به غير از نقش روايي، از اين جنبه حائز اهميت بودند كه تم داستاني را نشان ميدادند، يعني با لينك خوردن از يك داستان به فضاي داستاني كه ادامه مستقيم داستان قبلي نبود، موسيقي قطع ميشد و تداوم موسيقي نشان دهنده تداوم حضور در فضاي يك داستان دنباله دار بود. در اين داستان رايانهاي، هيچ كليدي براي خروج در نظر گرفته نشده بود و اين امر به قصد درگير كردن مخاطب با ورود و خروجهاي خود محسوب ميشود.
بعد از آنتراكت، بخش پرسش و پاسخ آغاز شد.
يكي از حضار از فضاهاي تاريك و سياه داستان سؤال ميكند و اينكه در اين داستان به همه دادههاي فرهنگي شك ميشود. صادقي در پاسخ ميگويد كه اين فضا از ديد يكي از مخاطبها ممكن است تاريك و سياه به نظر برسد و اين خوانش يك مخاطب ميتواند باشد، اما نميتوان اينطور قضاوت كرد كه همه همين برداشت را داشته باشند. اين داستانها را از جنبههاي مختلفي ميشود نگاه كرد، اما شكي در اين نيست كه فضاي اين داستانها يك فضاي عصيان گر و عصبي دارند، چرا كه ساختار آن، يك ساختار سنت شكن و عصيان گر است. از ساختاري كه فضاي داستاننويسي سنتي را درهم ميشكند، نميتوان انتظار داشت كه تماماً از زيباييها و لطافتهاي هستي حكايت كند. قاعدتاً در چنين داستانهايي به موضوعهايي مانند سنگسار، روابط انساني نابرابر، سوء تفاهمهاي ارتباطي و مشكلات اجتماعي اشاره خواهد شد، مسائلي كه سنت كوركورانه از حضور آنها حمايت ميكند.
صادقي در پرسش به اين پاسخ كه آيا شما فمنيسم هستيد و آيا در چاپ اثر خود با مانع حكومتي مواجه شديد، ميگويد كه به نظرم نميآيد كه در جامعه ما وضعيت مردان بهتر از زنان باشد، اما اينكه زنان داراي حقوق نابرابر هستند، صحيح است و من مدافع حقوق زنان هستم، اما همانطور كه ميدانيد، فمنيسم شاخههاي مختلفي دارد و نميدانم منظور شما چه نوع فمنيسمي است. آيا از آن نوع فمنيسمي سخن ميگوييد كه حقوقي بالاتر از مردان براي زنان قائل است؟ شكي در اين نيست كه برابري حقوق زنان و مردان طبيعي هر جامعهاي است كه بايد رعايت شود. درباره پرسش دوم بايد گفت كه به هر حال هر نويسنده يا شاعري براي انتشار اثر خود با مشكلات زيادي مواجه است. از مشكلات حكومتي گرفته تا غير حكومتي. ناشران، سيستم توزيع، روند چاپ، مسائل مجوز گرفتن، و تمام مراحلي كه يك نويسنده نبايد دغدغه آن را داشته باشد، جزو مسائل انرژي كاهي است كه ميتواند روحيه يك هنرمند را تضعيف كند. همين قدر بگويم كه من هفت سال روي كارم زحمت كشيدم. بدون كمك هيچ كس. كار بسيار سختي بود و لحظههاي بسياري از اتمام آن نااميد ميشدم، و اصلاً باورم نميشد كه يك روز اين اثر به مرحله انتشار برسد. از صميم قلبم خوشحالم كه طلسم آن شكست و بالاخره بيرون آمد.
يكي از حضار ميگويد كه انتخاب عكس و موسيقي چگونه بوده است و چه كسي آن را كارگرداني كرده است؟ صادقي در پاسخ ميگويد كه همه كارهاي آن را خودم انجام دادم. برخي از عكسهاي آقاي رمضاني را انتخاب كردم و روي آنها داستان نوشتم، به تدريج در طول كار برخي عكسها را حذف كردم و عكسهاي ديگري جاي آنها انتخاب كردم. براي موسيقي نيز با آهنگسازم، آقاي تقيپور درباره داستانها و فضاي مطلوب آنها صحبت كردم. متن داستانها را خواند و بعد اتودهايش را با هم شنيديم. بعد از ساعتها كار و گفت و گو بالاخره به نتيجه مطلوب رسيديم. كار گرافيكي، برنامه نويسي و تنظيمش را هم خودم انجام دادم. چون كار چيزي حدود دو هزار فايل و نوشته داشت كه تنظيم آنها از عهده هر كسي بر نميآمد. بعد از پياده كردن كار روي سه برنامه مختلفي كه جوابگوي حجم كار نبودند، سپس يك معلم خصوصي گرفتم و برنامه نويسي ديركتور را ياد گرفتم و كار را با مشاوره رايانهاي آقاي حميدرضا غفار برنامه نويسي كردم.
يكي ديگر از مخاطبان ميپرسد كه چرا صداي راوي داستانها صدايي مردانه است، در صورتي كه فضاهاي داستاني شديداً زنانه هستند، يعني اگر كسي نداند نويسنده زن است، از سبك و فضاي داستان مطمئن ميشود كه پشت اين نگاه يك زن نشسته است؟ صادقي ميگويد به اين دليل كه داستانهايم درباره زنها و مردهاي امروزي و ديروزي هستند. سبك زباني داستانهايم زنانه هستند و خواستم با انتخاب يك صداي مردانه، كفه ترازو را مساوي كنم و بين فضاهاي مردانه و زنانه داستانم اعتدال برقرار كنم.
او در پاسخ به اين پرسش كه ابر رمان يا ابرمتن به چه معني است و اين سبك آيا ادامه سنت داستان نويسي به شمار ميآيد يا تركيبي از داستان، موسيقي و عكس، ميگويد كه "ابر"، ترجمه "هايپر" است كه در تئوريهاي ادبي وقتي پيشوند "ابر" يا هايپر اضافه ميشود، به معناي بزرگ شدن يك فضا يا وسعت بخشيدن آن است. اصطلاح ابر متن يعني بزرگ شدن يا وسيع شدن يك متن. در اين نوع داستان نويسي كه لينكها نقش اساسي دارند، داستانها بواسطه نوع لينك خوردنهايشان، گسترده ميشوند، يعني با توجه به لينكهاي قبلي و بعدي كه هر بار با دفعه قبل فرق دارند و موجب خوانشهاي متعددي ميشوند، داستان متكثر و چندبرابر آن متن پيش رو ميشود. اين يعني هايپر كه معادل فارسي آن را "ابر" انتخاب كردهاند. اينكه اين اثر تركيب است يا ادامه، بايد گفت كه وقتي داستان به شكل امروزي آن در سنت داستاننويسي ايجاد شد، برخي به عقب برگشتند و به حكايتهاي سعدي نگه كردند و گفتند كه شكل قديمي داستان نويسي ايراني را در حكايتهاي گلستان سعدي ميتوان دنبال كرد. مسلماً داستان امروزي ادامه آن حكايتها نيست، اما انقطاع آن هم نيست. بلكه دو سبك داستان گويي متفاوت است. ابر داستان نوشتن در عين ارتباط با سنت داستان نويسي، داراي انقطاع هم هست. يعني نگاه كردن به داستان به شيوهاي جديد. يعني تعاريف سنتي داستان نويسي در اين نوع نگاه جايگاهي ندارند، اما هنوز داستان و روايتهاي داستاني وجود دارند. پس ميشود گفت در عين اينكه تركيب چند نظام ارتباطي متفاوت است، ادامه داستان نويسي هم هست اما با يك نوع انقطاع.
سپس يكي ديگر از حضار درباره پيش درآمد عرفاني اثر سؤال كرد و كس ديگري از نقش اسطورهها، يكي ديگر از مخاطبان درباره اينكه چقدر اين اثر پر تنوع ميتواند خواننده را در خود فرو ببرد و اينكه آيا نويسندگان در ايران به عنوان حرفه و شغل قلم ميزنند يا از روي تفنن و برخي پرسشها و گپ و گفتهاي ديگر نيز پس از اتمام جلسه در رستوراني در همان نزديكي انجام شد كه نهايتاً نشان دهنده علاقه و توجه ايرانيان مقيم آلمان به ادبيات و مسائل ايران ميتواند باشد.