شوالیه ی تاریکی
گمان من این است که شاعری اگر بتواند شاخص های فکری و سلیقگی و هنری هر بخش از جامعه را نماینده و نمایشگری به حق باشد ، او بازی میان مرگ و زندگی را برده است ، آن هم با مختصاتی قابل توضیح و قابل توجیه و این مسئله لزوما ربطی به سیر طبیعی و مطالبات شعر مدرن زمانه ندارد. یعنی آن جا که – مثلا- شعرهای فریدون توللی یا حتی " کارو " ( در سطحی بسیار فروتر ) هست و میان داری می کند برای عده ای ، شعر مدرن هرکجا که باشد ، باز نقش این اشعار با انبوه مشکلات و تناقض های درونی شان ، نقشی است قابل اشاره و تسجیل و تقریر یک پایگاه در میان مخاطبان شعر امروز .
نصرت رحمانی از همان آغاز و با اولین کتابش ( کوچ – 1333 ) خود را به عنوان شاعری متفاوت و دارای مشخصه های متفرد معرفی می کند و این نقش بعدها در دیگر آثار او ( کویر- 1334 / ترمه – 1336 / میعاد در لجن – 1346 / حریق باد – 1349 و ... ) هم چنان به تکامل رسیده ، او را یکی از نمایندگان جریانی قرار می دهد که سال ها بر شعر ایران سیطره دارد . اندک اند شاعرانی که هم برای اهل اندیشه و هم برای مخاطبان عام تر در منظر توجه باشند و نصرت رحمانی توانسته به این موقعیت دست یابد و این شربت جادو را بنوشد .
من اصولا شعر رحمانی را در شاخه ای از شعر امروز شناسایی می کنم که " رمانتیسم فلسفی " نام می گیرد.شكي نيست كه وجه غالب اشعار رمانتيك، سياهبيني و شكست و نوميدي است و با اين چشمانداز شاخهي بخصوصي را ميتوان تشخيص داد كه چنين انديشههايي در شعرشان، نه يك وجه انفعالي، صحنهآرا و سطحي، كه يك هستهي مركزي و قلب تپنده است و از مشربهاي فكري سيراب ميشود. شايد بتوان ادعا كرد كه رمانتيسم انقلابي در صعود تاريخي و فكري خود گاه به چنين سرنوشتي دچار ميشود. در اين نفي گاه چنان كار بالا ميگيرد كه شاعر به «ياس فلسفي» دچار شده و اصلاً با نگاهي خيامانه با هستي و نفس زندگي به چالش بر ميخيزد. كودتاي 28 مرداد 32 زمينهي رشد اين گونهي شعري را تقويت ميكند.
یک وجه این شعر " فریاد زدایی تاریخی " از تمام قامت شعر است و وجه دیگرش بسط این انفعال و حتی تقدیس آن در مقابل تمام هستی و سیر تاریخ مند انسان در چالش های روزگار . از طرفي نبايد از ورود آراي فلسفي متفكراني چون ژان پل سارتر و آلبر كامو به فضاي ادبي دوران غافل بود. ديگر تلخي و سياهي و بدعهدي زمانه و اتفاقات سياسي نه يك موقعيت تاريخي و جغرافيايي، كه سرشتي هستي شناسي قلمداد ميشود و جدال ميان يأس و اميد با سرنوشت انسان و انسانيت گره ميخورد. نصرت رحماني و مهدي اخوان ثالث نمونهي عالي چنين رويكردي را به تماشا ميگذارند:
طنين بانگ جرس ميكشاندت به سراب/ سرابهاي همه در انحصار خورشيدند
شكستها همه در نقطهي سرآغاز است/ و اختيار دگر اعتبار اجبار است
به من چه ميگويي؟/ دراي زنگ قوافل به گوش شرقي تو
دروغ ميگويد/ هميشه ... آه هميشه.
(نصرت رحماني، حريق باد، ص37)
هر نفس سختي ز عمر من، بسان قطرهاي زرين/ ميچكد در كام اين مرداب عمر او بار
چينهدان شوم و سيري ناپذيرش هر دم از من طعمهاي خواهد
بازمانده، جاودان، منقار وي چون غار/ من ز عمر خويشتن هر لحظهاي را لاشهاي سازم
همچو ماهي سوش اندازم/ سير اماكي شود اين پير ماهيخوار؟
باز گويد: «طمعهاي ديگر»/ اينت وحشتناكتر منقار
(مهدي اخوان ثالث، آخر شاهنامه، صص45-44)
اما شعر رحمانی از چند حیث همیشه به عنوان " شعری استراتژیک – در مقطعی استراتژیک" قابل بررسی و تدریس است .
شعر رمانتیک اصولا ازهمان بدو امر و در نطفه بندی اش در غرب طبق اذعان منتقدان خود ، دچار پارادوکسی اساسی است . مسئله این است که شعر رمانتیک زاده ی جامعه و اندیشه های مدرن نسبت به هستی انسان و اجتماع و حتی هنر است و از قضا از همین پایگاه اجتماعی در پی نفی همین مناظر و تلقی های مدرن بر می آید و با آن می ستیزد. رمانتیسم ایرانی هم از این پارادوکس برکنار نیست و البته شعر رحمانی هم . اما چیزی که نمی توان از آن گذشت تقلیل این مشکلات در شعر اوست به ویژه در مقابل شعر کسانی چون توللی و نادر پور ، به عبارت دیگر آن جا که " رمانتیسم مترنم " به یکی از وجوه مهم این مکتب فکری تمسک می جوید ، شعر رحمانی با سرپیچی از این " ترنم " ، زبان ، بیان و مناظر خشنی را بر می گزیند که تا آن عهد سابقه ای در شعر امروز ندارد و در افق هایی دورتر شاید تنها " منوچهر شیبانی " را بتوان دید.
از این حیث شعر رحمانی ، شعری طبیعی تر و با زبان روز همخوان تر است و این چیزی است که نیما بارها بر آن تکیه کرده : طبیعی بودن زبان شاعرانه . البته طبیعت جویی نیما در زبان شاعرانه چون نتیجه ی تصادم زبانی روستایی با زبانی بناچار مدرن است ، تعقید و سخت خوانشی را جزو ذات شعر او کرده است اما رحمانی چون اصولا یک شاعر شهری است ، بنابراین هم زبانش بی واسطه ، شهری تر است و هم مناظر شعرش با خشونت شهری ( رئالیسم ) آشناتر .رحمانی یکی از سدشکنان تئوری " دگماتیسم واژگانی " در آن مقطع مهم است ، کسی که با نگاهی ناتورالیستی – رئالیستی ، در شعرش را به خیابان می گشاید و " زبان شاعرانه " را به چالش می گیرد. جز این ، او از یک قرار تاریخی هم اعراض می کند و در سرپیچی از این همه" ترنم و شور مجرد " که شعر رمانتیک را انباشته است ، از " شعر روشنفکرانه و متعهد " هم می گریزد و به یکه تازی بی بدیل در این حیطه تبدیل می شود : خیامی که حافظ وار ، نمی تواند به اجتماع خود نگران نباشد. اگر که نصرت بدلی در زمان خود داشته باشد ، اخوان است که " ادبیت متراکم " شعرش اجازه ی این همه تجربه در زبان را به او نمی دهد بی آن که بخواهم از نقش سترگش چیزی بکاهم . اما رحمانی یک هوشمندی دیگر هم دارد ،این که به جای خطایی که خیلی از شاعران کردند و یک باره زبان شعر خود را در زبان محاوره " وا دادند " ، او زبان محاوره و حتا عامه را گرفت ، آورد و به زبان ادبی استعلایش داد .
نصرت رحمانی اندام شعر برهه ای سخت است که همیشه در بررسی شعر امروز باید از او گفت و نگاه سخت و تند و تیزش با آن زبان لوطی وار ، گس یک شراب کهنه است که " راوی " بوف کور هدایت بر رف گذاشته بود و تمام نشده ، نمی شود .
له له زنان/ عطش زده/ آواره/ بادِ هار/ يك تكه روزنامهي چرب مچاله را
در انتهاي كوچهي بن بست/ با خشم ميجويد/.../ من مرده بودم.
رگهايم/ اين تسمههاي تيرهي پولادين/ برگرد لاشهام/ پيچيده بود...
برگ چنار خشكي از شاخه دور شد/ چرخيد در فضا/ در زير پاي خستهي من له شد
آيا /دست بريدهي مردي بود/ لبريز التماس؟/ فرياد استخوانهايش برخاست
جرق/ آه!/ آفتاب خستهي بيمار/ از غرب ميوزيد
پاييز بود/ عصر جمعهي پاييز.